۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

احمد شاملو . 3 شعر { طرح - رانده - شبانه }

طرح

بر سكوتي كه با تن مرداب
بوسه خيسانده گشته دستاغوش
وز عميق عبوس مي گويد
راز با او ، به نغمه يي خاموش ،

***

رقص مهتاب مهرگان زيباست
با دمش نيمسرد و سر سنگين .
همچو بر گردن سطبر (( كاپه ))
بوسه ي سرخ تيغه ي گيوتين !
شاملو 1329
********************************************************************
را نـده

دسـت بـردار ازيـن هـيكل غـم
كـه ز ويـراني خويش است آباد .
دست بردار كه تاريكم و سرد
چون فرو مرده چراغ از دم باد .

دست بردار ، ز تو در عجبم
به در بسته چه مي كوبي سـر .
نيست ، مي داني ، در خانه كسي
سـر فرو مي كوبي بـاز به در .

زنده ، اين گونه به غم
خفته ام در تـا بـوت .
حرف ها دارم در دل
مي گزم لب به سكوت .

دست بردار كه گر خـا مـوشم
با لبم هر نفسي فرياد است .
به نظر هر شب و روزم سالي است
گر چه خود عمر به چشمم باد است .

***
رانـده انـدم همه از درگـه خويش .
پـاي پـر آبـله ، لب پر افسوس
مي كشم پاي بر اين جاده ي پـرت
مي زنم گام بر اين راه عبوس .

پـاي پـر آبـله ، دل پر ا نـدوه
از رهي مي گذرم سر در خويش
مي خزد هيكل من از دنبال
مي دود سايه ي من پيشاپيش .

***
مي روم با ره خود
سـر فـرو ، چهره بـه هـم .
با كسم كاري نيست
سـد چه بـندي به رهـم ؟

دست بردار ! چه سود آيد بار
از چراغي كه نـه گـرمـا ش و نـه نـور ؟
چه اميد از دل تاريك كسي
كه نهادندش سـر زنـده بـه گـور ؟

مي روم يـكه بـه راهـي مـطـرود
كـه فـرو رفـته بـه آفـاق سـياه .
دست بردار ازيـن عـا بـر مـست
يـك طـرف شـو ، مـنشيـن بـر سـر راه !

**********************************************************
شـبـا نـه

1

يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي بره
كوچه به كوچه
باغ انگوري
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا كه شبا
پشت بيشه ها
يه پري مياد
ترسون و لرزون
پاشو ميذاره
تو آب چشمه
شونه مي كنه
موي پريشون . . .

2

يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي بره
ته اون دره
اون جا كه شبا
يكه و تنها
تك درخت بيد
شاد و پر اميد
مي كنه به ناز
دستشو دراز
كه يه ستاره
بچكه مث
يه چيكه بارون
به جاي ميوه ش
نوك يه شاخه ش
بشه آويزون . . .

3

يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي بره
از توي زندون
مثل شب پره
با خودش بيرون ،
مي بره اون جا
كه شب سيا
تا دم سحر
شهيداي شهر
با فانوس خون
جار مي كشن
تو خيابونا
سر ميدونا :


(( - عـمـو يـادگـار !
مـرد كـيـنـه دار !
مـستـي يـا هـوشيـار
خـوابـي يـا بـيـدار ؟ ))
****
مستيم و هوشيار
شهيداي شهر !
خوابيم و بيدار
شهيداي شهر !
آخرش يه شب
ماه مياد بيرون ،
از سر اون كوه
بالاي دره
روي اين ميدون
رد مي شه خندون

يه شب ماه مياد
يه شب ماه مياد . . .
زندان قصر 1332





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر